معنی ظرف آبخوری

لغت نامه دهخدا

آبخوری

آبخوری. [خوَ / خ ُ] (اِ مرکب) ظرف آب خوردن. مشربه. آبخواره. آبخور. || شارب (موی سبلت). || نوعی از دهنه ٔ اسب که هنگام آب دادن بر دهان او زنند.


ظرف

ظرف. [ظُ رُ] (ع ص، اِ) ج ِ ظریف.

فرهنگ عمید

آبخوری

ظرف بلوری یا فلزی که با آن آب می‌خورند، لیوان، آب‌جامه،
موی سبلت،
نوعی دهنۀ اسب،
جایی یا دستگاهی در اماکن عمومی که برای خوردن آب تعبیه شده است،


ظرف

وسیله‌ای مقعر و فرورفته که برای پختن و خوردن غذا و نگهداری برخی چیزها کاربرد دارد، مانند بشقاب، لیوان، قابلمه، و ماهی‌تابه،
* ظرف زمان: (ادبی) در دستور زبان، اسمی که دلالت بر زمان وقوع چیزی می‌کند، اسم زمان،
* ظرف مکان: (ادبی) در دستور زبان، اسمی که دلالت بر مکان وقوع و استقرار چیزی می‌کند، اسم مکان،
* ظرف لعاب‌دار: ظرفی که آن را لعاب داده باشند،

فرهنگ معین

آبخوری

لیوان، شارب، سبیل، نوعی از دهنه اسب که هنگام آب دادن بر دهانش زنند. [خوانش: (خُ) (اِمر.)]

گویش مازندرانی

آبخوری

نام مرتعی در آمل

فرهنگ فارسی هوشیار

آبخوری

(اسم) ظرفی فلزین یا بلورین که با آن آب خورند آبخوره، آبخور آبشخور، شارب موی سبلت موی سبیل، نوعی از دهنه اسب که هنگام آب دادن بر دهانش زنند.

مترادف و متضاد زبان فارسی

آبخوری

تنگ، سبو، کوزه، مشربه، آبخور، آبشخور

فارسی به عربی

ظرف

زهریه، سفینه، صحن، ظرف، هاویه، یستطیع

واژه پیشنهادی

عربی به فارسی

ظرف

قید , ظرف , معین فعل , قیدی , عبارت قیدی , ظرفی , چگونگی , شرح , تفصیل , رویداد , امر , پیشامد , شرایط محیط , اهمیت , پیچیدن , پوشاندن , درلفاف گذاشتن , فراگرفتن , دورچیزی راگرفتن , احاطه کردن , پاکت , پوشش , لفاف , جام , حلقه ء گلبرگ

معادل ابجد

ظرف آبخوری

1999

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری